و تمام ... !
و تمام ... !
امروز قبل از جلسه ی امتحان؛
جا نیست من بشینم کنار "س " !
من رو به صمیمی ترین دوست دانشگاهی " م " که اگه یه صندلی جا بجا بشه، مشکل ما حل میشه ُ به جلسه مون خاتمه میدیم : آقای ایگرگ، عذر می خوام میشه یه صندلی اونور تر بشینید ؟!
و اون بلافاصله تو جوابم : نه !
" م " ِ عزیزم !
خیلی ازت ممنونم که جواب محبت هام رُ با خراب کردن من پیش هم کلاسی هام دادی ... !
کاش همونقدر که نگاه ُ حرف بقیه برا تو مهمه، برا منم مهم بود ! اما عزیزم من اهل این بازی ها نیستم، ترفنداتُ جایی بریز که نگاه من اون سمت باشه ... !
+ وسایلمُ جمع کردمُ آخرین لحظه های حضورم تو این سوئیته !
دیگه واقعاً باید با همه چیِ اینجا خدافظی کنمُ برای آخرین بار برم اون خیابون رُ ببینمُ خاطراتمُ مرور کنمُ بعدش ...
خداحافظ ... !
++ یه مدتی نمی تونم وبلاگ رُ آپ کنمُ آرامش من ( وبلاگم ) میره تو حالت خلسه !!